دل ز عشقت بى خبر شد چون كنم عشق تو در پرده مي كردم نهان نى كه جان درباختن سهل است ليك مدتى رازى كه پنهان داشتم يك نظر بر تو فكندم جان و دل نى كه جان درباختن سهل است ليك دور از رويت ز شوق روى تو گفتم آخر كار من بهتر شود نى كه جان درباختن سهل است ليك اشك و رويم همچو سيم و زر بماند هر زمان تا جان فشاند بر تو دل نى كه جان درباختن سهل است ليك ليك چون هر لحظه جانى نيست نو دى مرا گفتى كه جان با من بباز نى كه جان درباختن سهل است ليك نى كه جان درباختن سهل است ليك آتش عشق تو نتوانم نشاند نى كه جان درباختن سهل است ليك
در حضور تو دل عطار را در حضور تو دل عطار را
مرغ جان بى بال و پر شد چون كنم چون سرشكم پرده در شد چون كنم نى كه جان درباختن سهل است ليك در همه عالم سمر شد چون كنم در سر آن يك نظر شد چون كنم نى كه جان درباختن سهل است ليك بند بندم نوحه گر شد چون كنم گر نشد بهتر بتر شد چون كنم نى كه جان درباختن سهل است ليك عمر رفت و سيم و زر شد چون كنم عاشق جانى دگر شد چون كنم نى كه جان درباختن سهل است ليك عمر ازين حسرت به سر شد چون كنم غمزه ى تو پاك بر شد چون كنم نى كه جان درباختن سهل است ليك چون ز جان جان بى خبر شد چون كنم كابم از بالاى سر شد چون كنم نى كه جان درباختن سهل است ليك
هرچه بود از ماحضر شد چون کنم هرچه بود از ماحضر شد چون کنم