در قعر جان مستم دردى پديد آمد چندان درين بيابان رفتم كه گم شدستم شد مست مغز جانم از بوى باده زيرا مردان اين سفر را گم بودگى است حاصل گر مست اين حديى ايمان تو راست لايق شد مست مغز جانم از بوى باده زيرا شد مست مغز جانم از بوى باده زيرا تا داده اند بويى عطار را ازين مى شد مست مغز جانم از بوى باده زيرا
كان درد بنديان را دايم كليد آمد هرگز كسى نديدم كانجا پديد آمد شد مست مغز جانم از بوى باده زيرا وين منكران ره را گفت و شنيد آمد زيرا كه كافر اينجا مست نبيد آمد شد مست مغز جانم از بوى باده زيرا جام محبت او با بوسعيد آمد عمرش درازتر شد عيشش لذيذ آمد شد مست مغز جانم از بوى باده زيرا