اى به وصفت گمشده هرجان كه هست وى كمال آفتاب روى تو دوست تر دارم من آشفته دل گر سكندر چشمه ى حيوان نيافت كور مادرزاد آيد كل خلق دوست تر دارم من آشفته دل صد هزاران قرن چرخ تيزرو از شفق در خون بسى گشت و نيافت دوست تر دارم من آشفته دل آفتاب از شرم رويت هر شبى باز چون زلفت كمند او شود دوست تر دارم من آشفته دل نى چه مي گويم فلك گويى است بس هيچ سر بر تن نخواهد ماند از انك دوست تر دارم من آشفته دل زاشتياق روى چون خورشيد توست وى عجب در جنب عشق عاشقانت دوست تر دارم من آشفته دل ابر چبود زانكه صد درياى خون هرچه از ما مي رود آن هيچ نيست دوست تر دارم من آشفته دل كار تنها نه مرا افتاد و بس تو چنين در پرده و از شور توست دوست تر دارم من آشفته دل جمله ى ذرات عالم گوش شد گرد نعلين گداى كوى تو دوست تر دارم من آشفته دل دوست تر دارم من آشفته دل همدم عيسى شود بى شك فريد دوست تر دارم من آشفته دل
جان تنها نه خرد چندان كه هست تا ابد فارغ ز هر نقصان كه هست دوست تر دارم من آشفته دل نيست عيب چشمه ى حيوان كه هست در بر آن حسن جاويدان كه هست دوست تر دارم من آشفته دل بود هم زين شيوه سرگردان كه هست چون تو خورشيدى درين دوران كه هست دوست تر دارم من آشفته دل در سياهى شد چنين پنهان كه هست بى سر و بن مي رود زين سان كه هست دوست تر دارم من آشفته دل در خم آن زلف چو چوگان كه هست گوى خواهد شد درين ميدان كه هست دوست تر دارم من آشفته دل ابر را هر ديده ى گريان كه هست شبنمى است اين جمله ى باران كه هست دوست تر دارم من آشفته دل از دل هر يك درين طوفان كه هست كار تا چون رفت از آن پيشان كه هست دوست تر دارم من آشفته دل همچو من بس بى سر و سامان كه هست در دو عالم اين همه حيران كه هست دوست تر دارم من آشفته دل تا بفرمايى تو هر فرمان كه هست بيشتر از ملك هر سلطان كه هست دوست تر دارم من آشفته دل ذره اى دردت ز هر درمان كه هست گر دمى برهد ازين زندان كه هست دوست تر دارم من آشفته دل