دردا كه درين باديه بسيار دويديم بسيار درين باديه شوريده برفتيم از دست فتاديم نه ديده نه چشيده گه نعره زنان معتكف صومعه بوديم كرديم همه كار ولى هيچ نكرديم از دست فتاديم نه ديده نه چشيده بر درج دل ماست يكى قفل گران سنگ از خون رحم چون به گو خاك فتاديم از دست فتاديم نه ديده نه چشيده چون شير ز انگشت براهيم برآمد وامروز كه بالغ شدگانيم به صورت از دست فتاديم نه ديده نه چشيده از دست فتاديم نه ديده نه چشيده چون هستى عطار درين راه حجاب است از دست فتاديم نه ديده نه چشيده
در خود برسيديم و بجايى نرسيديم بسيار درين واقعه مردانه چخيديم از دست فتاديم نه ديده نه چشيده گه رقص كنان گوشه ى خمار گزيديم ديديم همه چيز ولى هيچ نديديم از دست فتاديم نه ديده نه چشيده در بند ازينيم كه در بند كليديم از طفل مزاجى همه انگشت مزيديم از دست فتاديم نه ديده نه چشيده انگشت مزيدان چه كه انگشت گزيديم يك پر بنماند ارچه به صد پر بپريديم از دست فتاديم نه ديده نه چشيده زان باده كه از جرعه ى او بوى شنيديم از هستى عطار به يكبار بريديم از دست فتاديم نه ديده نه چشيده