غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 288
نمايش فراداده

  • شكن زلف چو زنار بتم پيدا شد عقل از طره ى او نعره زنان مجنون گشت بود و نابود تو يك قطره ى آب است همى تا كه آن شمع جهان پرده برافكند از روى هر كه امروز معايينه رخ يار نديد بود و نابود تو يك قطره ى آب است همى همه سرسبزى سوداى رخش مي خواهم ساقيا جام مى عشق پياپى درده بود و نابود تو يك قطره ى آب است همى نه چه حاجت به شراب تو كه خود جان ز الست عاشقا هستى خود در ره معشوق بباز بود و نابود تو يك قطره ى آب است همى روى صحرا چو همه پرتو خورشيد گرفت قطره اى بيش نه اى چند ز خويش انديشى بود و نابود تو يك قطره ى آب است همى بود و نابود تو يك قطره ى آب است همى هرچه غير است ز توحيد به كل ميل كشم بود و نابود تو يك قطره ى آب است همى
  • پير ما خرقه ى خود چاك زد و ترسا شد روح از حلقه ى او رقص كنان رسوا شد بود و نابود تو يك قطره ى آب است همى بس دل و جان كه چو پروانه ى نا پروا شد طفل راه است اگر منتظر فردا شد بود و نابود تو يك قطره ى آب است همى كه همه عمر من اندر سر اين سودا شد كه دلم از مى عشق تو سر غوغا شد بود و نابود تو يك قطره ى آب است همى مست آمد به وجود از عدم و شيدا شد زانكه با هستى خود مي نتوان آنجا شد بود و نابود تو يك قطره ى آب است همى كى تواند نفسى سايه بدان صحرا شد قطره اى چبود اگر گم شد و گر پيدا شد بود و نابود تو يك قطره ى آب است همى كه ز دريا به كنار آمد و با دريا شد زانكه چشم و دل عطار به كل بينا شد بود و نابود تو يك قطره ى آب است همى