غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 292
نمايش فراداده

  • يك شرر از عين عشق دوش پديدار شد مرغ دلم همچو باد گرد دو عالم بگشت هر كه ز دين گشته بود چون رخ خوب تو ديد بر دل آن كس كه تافت يك سر مو زين حدي گر تف خورشيد عشق يافته اى ذره شو هر كه ز دين گشته بود چون رخ خوب تو ديد ماه رخا هر كه ديد زلف تو كافر بماند دام سر زلف تو باد صبا حلقه كرد هر كه ز دين گشته بود چون رخ خوب تو ديد يك شكن از زلف تو وقت سحر كشف گشت باز چو زلف تو كرد بلعجبى آشكار هر كه ز دين گشته بود چون رخ خوب تو ديد هر كه ز دين گشته بود چون رخ خوب تو ديد وانكه مقر گشته بود حجت اسلام را هر كه ز دين گشته بود چون رخ خوب تو ديد روى تو و موى تو کايت دين است و کفرروى تو و موى تو کايت دين است و کفر
  • طاى طريقت بتافت عقل نگونسار شد هرچه نه از عشق بود از همه بيزار شد هر كه ز دين گشته بود چون رخ خوب تو ديد صومعه بتخانه گشت خرقه چو زنار شد زود كه خورشيد عمر بر سر ديوار شد هر كه ز دين گشته بود چون رخ خوب تو ديد ليك هر آنكس كه ديد روى تو دين دار شد جان خلايق چو مرغ جمله گرفتار شد هر كه ز دين گشته بود چون رخ خوب تو ديد جان همه منكران واقف اسرار شد زاهد پشمينه پوش ساكن خمار شد هر كه ز دين گشته بود چون رخ خوب تو ديد پاى بدين در نهاد باز به اقرار شد چون سر زلف تو ديد با سر انكار شد هر كه ز دين گشته بود چون رخ خوب تو ديد رهبر عطار گشت ره زن عطار شدرهبر عطار گشت ره زن عطار شد