-
چون دربسته است درج ناپديدش
شكر دارد لبش هرگز نميرى
ز جان بيزار شو در عشق جانان
نديد از خود سر يك موى بر جاى
مگر طرارى بسيار مي كرد
ز جان بيزار شو در عشق جانان
اگر نبود كمند طره ى او
اگرچه او جهان بفروخت بر من
ز جان بيزار شو در عشق جانان
ز جان بيزار شو در عشق جانان
دلم جايى رسيد از عشق رويش
ز جان بيزار شو در عشق جانان
اگر بر گويم اى عطار آن غماگر بر گويم اى عطار آن غم
-
به يك بوسه توان كرد كليدش
اگر يك ذره بتوانى چشيدش
ز جان بيزار شو در عشق جانان
كسى كز دور و از نزديك ديدش
كمند طره اش زان سر بريدش
ز جان بيزار شو در عشق جانان
كه يارد سوى خود هرگز كشيدش
به صد جان جان پرخونم خريدش
ز جان بيزار شو در عشق جانان
اگر خواهى به جاى جان گزيدش
كه كار از غم به جان خواهد رسيدش
ز جان بيزار شو در عشق جانان
کزو دل خورد نتوانى شنيدشکزو دل خورد نتوانى شنيدش