-
ترسا بچه ى شكر لبم دوش
صد پير قوى به حلقه مي داشت
هر كه بخرد به جان و دل فقر
آمد بر من شراب در دست
در پرده اگر حريف مايى
هر كه بخرد به جان و دل فقر
زيرا كه دلى نگشت گويا
دل چون بشنود اين سخن زود
هر كه بخرد به جان و دل فقر
چون بستدم آن شراب و خوردم
دادم همه نام و ننگ بر باد
هر كه بخرد به جان و دل فقر
از دست بشد مرا دل و جان
يك قطره از آن شراب مشكل
هر كه بخرد به جان و دل فقر
يك ذره سواد فقر در تافت
جانم ز سر دو كون برخاست
هر كه بخرد به جان و دل فقر
هر كه بخرد به جان و دل فقر
ور دين تو نيست دين عطار
هر كه بخرد به جان و دل فقر
-
صد حلقه ى زلف در بناگوش
زان حلقه ى زلف حلقه در گوش
هر كه بخرد به جان و دل فقر
گفتا كه به ياد من كن اين نوش
چون مي نوشى خموش و مخروش
هر كه بخرد به جان و دل فقر
تا مرد زبان نكرد خاموش
ناخورده شراب گشت مدهوش
هر كه بخرد به جان و دل فقر
در سينه ى من فتاد صد جوش
كردم همه نيك و بد فراموش
هر كه بخرد به جان و دل فقر
وز پاى درآمدم تن و توش
آورد دو عالمم در آغوش
هر كه بخرد به جان و دل فقر
شد هر دو جهان از آن سيه پوش
در شيوه ى فقر شد وفا كوش
هر كه بخرد به جان و دل فقر
بر جان و دلش دو كون بفروش
كفر آيدت اين حدي منيوش
هر كه بخرد به جان و دل فقر