غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 561
نمايش فراداده

  • دل رفت وز جان خبر ندارم گرچه شده ام چو موى بى او افسانه ى عشق او شدم من همچون گويم كه در ره او هم بى خبرم ز كار هر دم افسانه ى عشق او شدم من راه است بدو ز ذره ذره خورشيد همه جهان گرفته است افسانه ى عشق او شدم من چندان كه روم به نيستى در فرياد كه زير پرده مردم افسانه ى عشق او شدم من گرچه همه چيزها بديدم زان چيز كه اصل چيزها اوست افسانه ى عشق او شدم من دردا كه شدم به خاك و در دست في الجمله نصيبه اى كه بايست افسانه ى عشق او شدم من افسانه ى عشق او شدم من با اين همه نااميدى عشق افسانه ى عشق او شدم من سيمرغ جهانم و چو عطارسيمرغ جهانم و چو عطار
  • اين بود سخن دگر ندارم يك موى ازو خبر ندارم افسانه ى عشق او شدم من دارم سر او و سر ندارم هم يك دم كارگر ندارم افسانه ى عشق او شدم من من ديده ى راهبر ندارم من سوخته دل نظر ندارم افسانه ى عشق او شدم من از هستى او گذر ندارم افسوس كه پرده در ندارم افسانه ى عشق او شدم من جز نام ز نامور ندارم مويى خبر و ار ندارم افسانه ى عشق او شدم من جز باد ز خشك و تر ندارم گر دارم ازو وگر ندارم افسانه ى عشق او شدم من وافسانه جزين ز بر ندارم دل از غم عشق بر ندارم افسانه ى عشق او شدم من يک مرغ به زير پر ندارميک مرغ به زير پر ندارم