-
بى رخت در جهان نظر چكنم
رويت اى ترك اگر نخواهم ديد
چون درونى تو و برون كس نيست
چون دريغ آيدم رخت به نظر
دو جهان گرچه سخت با خطر است
چون درونى تو و برون كس نيست
چون سر موى تو به از دو جهان
گر عزيز است عمر مختصر است
چون درونى تو و برون كس نيست
همه عالم جمال و آواز است
چون خبر دادن از تو ممكن نيست
چون درونى تو و برون كس نيست
گرچه جان موج مي زند از تو
چون ز كاهى بسى ضعيف ترم
چون درونى تو و برون كس نيست
گر كنم صد هزار قرن سجود
گفته بودى كه خشك و تر در باز
چون درونى تو و برون كس نيست
آتش دل به است بى تو مرا
گفتيم بال و پر زن از طلبم
چون درونى تو و برون كس نيست
چون مسافر تويى و من هيچم
چون تو جوينده ى خودى بر من
چون درونى تو و برون كس نيست
چون درونى تو و برون كس نيست
در درون كش مرا و محرم كن
چون درونى تو و برون كس نيست
محو شد درغم تو فرد فريدمحو شد درغم تو فرد فريد
-
بى لبت عالمى شكر چكنم
زحمت هندوى بصر چكنم
چون درونى تو و برون كس نيست
رخت آلوده ى نظر چكنم
من خطيرى نيم خطر چكنم
چون درونى تو و برون كس نيست
از سر كوى تو گذر چكنم
من بدين عمر مختصر چكنم
چون درونى تو و برون كس نيست
چشم كور است و گوش كر چكنم
من حيران بى خبر چكنم
چون درونى تو و برون كس نيست
چون زبان نيست كارگر چكنم
دست با كوه در كمر چكنم
چون درونى تو و برون كس نيست
هيچ باشد من اين قدر چكنم
با لب خشك و چشم تر چكنم
چون درونى تو و برون كس نيست
بى تو با آب بر جگر چكنم
چون ز هم ريخت بال و پر چكنم
چون درونى تو و برون كس نيست
من هيچ آخر اين سفر چكنم
من سرگشته پا و سر چكنم
چون درونى تو و برون كس نيست
من چو حلقه برون در چكنم
تا تو باشى همه دگر چكنم
چون درونى تو و برون كس نيست
فرد بايد مرا حشر چکنمفرد بايد مرا حشر چکنم