غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 648
نمايش فراداده

  • تا دردى درد او چشيديم با هم نفسى ز درد عشقش چون پرده ز روى كار برخاست بر بوى يقين كه بو كه بينيم گه در طلبش ز دست رفتيم چون پرده ز روى كار برخاست در عالم پر عجايب عشق درمان چه كنيم درد او را چون پرده ز روى كار برخاست عشقش چو به ما نمود ما را نور رخ او چو شعله اى زد چون پرده ز روى كار برخاست ديديم كه ما نه ز آب و خاكيم چه خاك و چه آب كانچه ماييم چون پرده ز روى كار برخاست چون پرده ز روى كار برخاست پيوستگيى چو يافت عطار چون پرده ز روى كار برخاست
  • دامن ز دو كون در كشيديم در كنج فنا بيارميديم چون پرده ز روى كار برخاست زهرى به گمان دل چشيديم گه در هوسش به سر دويديم چون پرده ز روى كار برخاست آوازه ى او بسى شنيديم كين درد به جان و دل خريديم چون پرده ز روى كار برخاست صد پرده به يك زمان دريديم خود را ز فروغ آن بديديم چون پرده ز روى كار برخاست از هر دو برون رهى گزيديم در پرده ى غيب ناپديديم چون پرده ز روى كار برخاست از خود نه ازو بدو رسيديم از ننگ وجود او بريديم چون پرده ز روى كار برخاست