-
در عشق همى بلا همى جويم
در مان چه طلب كنم كه در عشقش
تو در دل و من به گرد عالم در
از صوف صفاى دل نمي يابم
از خرقه و طيلسان دلم خون شد
تو در دل و من به گرد عالم در
در بحر هزار موج عشق او
جانا به لقا چو آفتابى تو
تو در دل و من به گرد عالم در
تا چند دوم به گرد عالم در
تو دست به جان من فرا كرده
تو در دل و من به گرد عالم در
تو در دل و من به گرد عالم در
عطار شدم ز عطر زلف تو
تو در دل و من به گرد عالم در
-
درد دل مبتلا همى جويم
يك درد به صد دعا همى جويم
تو در دل و من به گرد عالم در
از درد مغان صفا همى جويم
زنار و كليسيا همى جويم
تو در دل و من به گرد عالم در
غرقه شده و آشنا همى جويم
يك ذره از آن بقا همى جويم
تو در دل و من به گرد عالم در
تو با من و من كه را همى جويم
من گرد جهان تورا همى جويم
تو در دل و من به گرد عالم در
بنگر كه تورا كجا همى جويم
زان عطر دگر عطا همى جويم
تو در دل و من به گرد عالم در