غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 685
نمايش فراداده

  • نيست ره عشق را برگ و نوا ساختن دلق و عصا را بسوز كين نه نكو مذهبى است كار تو در بند توست كار بساز و بيا مرغ دلت را كه اوست مرغ هوا خواه دوست از فلك بي قرار هيچ نياموختن كار تو در بند توست كار بساز و بيا مفلس اين راه را سلطنت فقر چيست بر سر ميدان عشق در خم چوگان دوست كار تو در بند توست كار بساز و بيا كار تو در بند توست كار بساز و بيا زخم خور ار عاشقى زانكه پديدار نيست كار تو در بند توست كار بساز و بيا تا دل عطار را درد و دوا شد يکىتا دل عطار را درد و دوا شد يکى
  • خرقه ى پيروز را دام ريا ساختن از پى ديدار حق دلق و عصا ساختن كار تو در بند توست كار بساز و بيا لايق عشاق نيست صيد هوا ساختن در طلب درد عشق پشت دوتا ساختن كار تو در بند توست كار بساز و بيا برگ عدم داشتن راه فنا ساختن دل به صفت همچو گوى بى سر و پا ساختن كار تو در بند توست كار بساز و بيا پيش برون كى شود كار ز ناساختن خستگى عشق را هيچ دوا ساختن كار تو در بند توست كار بساز و بيا نيست جز او را به عشق مدح و ثنا ساختننيست جز او را به عشق مدح و ثنا ساختن