بوى زلفت در جهان افكنده اي
-
بوى زلفت در جهان افكنده اى
از نسيم زلف مشك افشان خويش
دام سوداى خود اندر حلق دل
وز كمال نور روى خويشتن
وز فروغ لعل روح افزاى خويش
دام سوداى خود اندر حلق دل
روز و شب از بهر عاشق خواندنت
مى نيايى در ميان عاشقان
دام سوداى خود اندر حلق دل
بر اميد وصل در صحراى دل
مرغ دل را بر اميد گنج وصل
دام سوداى خود اندر حلق دل
روى چون مه زآستين گنج وصل
هر كه را دردى است اندر عشق تو
دام سوداى خود اندر حلق دل
دام سوداى خود اندر حلق دل
در بلاى نيك و بد عطار را
دام سوداى خود اندر حلق دل
-
خويشتن را بر كران افكنده اى
غلغلى اندر جهان افكنده اى
دام سوداى خود اندر حلق دل
آتشى در عقل و جان افكنده اى
شورشى در بحر و كان افكنده اى
دام سوداى خود اندر حلق دل
نعره در كون و مكان افكنده اى
عاشقان را در گمان افكنده اى
دام سوداى خود اندر حلق دل
بيدلان را در فغان افكنده اى
اندرين رنج آشيان افكنده اى
دام سوداى خود اندر حلق دل
خون ما بر آستان افكنده اى
خويشتن در پيش آن افكنده اى
دام سوداى خود اندر حلق دل
كس چه داند كز چه سان افكنده اى
روز و شب در امتحان افكنده اى
دام سوداى خود اندر حلق دل