دست نمي دهد مرا بى تو نفس زدن دمي
-
دست نمي دهد مرا بى تو نفس زدن دمى
صبح به يك نفس جهان روشن از آن همى كند
زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد
نى كه دو كون محو شد در بر تو چو سايه اى
از سر جهل هر كسى لاف زند ز قرب تو
زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد
چون بنشيند آفتاب از عظمت به سلطنت
نقطه ى قاف قدرتت گر قدم و دمى زند
زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد
چون نفست به نفخ جان بر گل آدم اوفتاد
ليك اگر دو كون را سوخته اى كنى ازو
زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد
زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد
چون همه چيزها به ضد گشت پديد لاجرم
زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد
تا به کى اى فريد تو دم زنى از جهان جانتا به کى اى فريد تو دم زنى از جهان جان
-
زانكه دمى كه با توام قوت من است عالمى
كز سر صدق هر نفس با تو برآورد دمى
زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد
بس كه برآورد نفس پيش چو تو معظمى
عرش مجيد ذره اى بحر محيط شبنمى
زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد
سايه ى او چه پيش و پس ذره چه بيش و چه كمى
هر قدمى و احمدى هر نفسى و آدمى
زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد
اوست ز هر دو كون و بس هم نفسى و محرمى
آدم زخم خورده را نيست اميد مرهمى
زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد
هر نفسيش صد جهان هر نفسش بود غمى
سور چو بود آنچنان هست چنينش ماتمى
زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد
دم چه زنى چو نيستت در همه کون همدمىدم چه زنى چو نيستت در همه کون همدمى