غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 838
نمايش فراداده

دست نمي دهد مرا بى تو نفس زدن دمي

  • دست نمي دهد مرا بى تو نفس زدن دمى صبح به يك نفس جهان روشن از آن همى كند زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد نى كه دو كون محو شد در بر تو چو سايه اى از سر جهل هر كسى لاف زند ز قرب تو زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد چون بنشيند آفتاب از عظمت به سلطنت نقطه ى قاف قدرتت گر قدم و دمى زند زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد چون نفست به نفخ جان بر گل آدم اوفتاد ليك اگر دو كون را سوخته اى كنى ازو زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد چون همه چيزها به ضد گشت پديد لاجرم زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد تا به کى اى فريد تو دم زنى از جهان جانتا به کى اى فريد تو دم زنى از جهان جان
  • زانكه دمى كه با توام قوت من است عالمى كز سر صدق هر نفس با تو برآورد دمى زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد بس كه برآورد نفس پيش چو تو معظمى عرش مجيد ذره اى بحر محيط شبنمى زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد سايه ى او چه پيش و پس ذره چه بيش و چه كمى هر قدمى و احمدى هر نفسى و آدمى زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد اوست ز هر دو كون و بس هم نفسى و محرمى آدم زخم خورده را نيست اميد مرهمى زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد هر نفسيش صد جهان هر نفسش بود غمى سور چو بود آنچنان هست چنينش ماتمى زانكه ز شاديى كه او دور فتاد اگر رسد دم چه زنى چو نيستت در همه کون همدمىدم چه زنى چو نيستت در همه کون همدمى