دل بوى او سحر ز نسيم صبا نشنيدبيگانه گفت اگر سخنى در حقم چه باكرازى كه با تو گفتم و آنجا كسى نبوددل سوخت بر منش همه گر سنگ خاره بودفرخنده عاشقى كه ز دلدار مهربانپيغام حور نشنود از خازن بهشتنشنيدى اى دريغ و نديدى كه از كساننشنيدى اى دريغ و نديدى كه از كسان
تا بوى او نسيم صبا از كجا شنيداين مي كشد مرا كه ازو آشنا شنيدغير از من و خدا و تو، غير از كجا شنيدغير از تو هر كه حال مرا ديد يا شنيدگر حرف مهر گفت حدي وفا شنيدگوئى كز آشنا سخن آشنا شنيدهاتف چها ز عشق تو ديد و چها شنيدهاتف چها ز عشق تو ديد و چها شنيد