مهر رخسار و مه جبين شده اىمهر و مه را شكسته اى رونقپيش ازين دوست بوديم از مهرمن چنانم كه پيش ازين بودمننشستى چرا دمى با مندل ز رشكم طپد چو بسمل بازغزلى گفته اى دگر هاتفغزلى گفته اى دگر هاتف
آفت دل بلاى دين شده اىغيرت آن و رشك اين شده اىدشمن من كنون ز كين شده اىتو ندانم چرا چنين شده اىگرنه با غير همنشين شده اىبهر صيدى كه در كمين شده اىكه سزاوار آفرين شده اىكه سزاوار آفرين شده اى