غزلیات

هاتف اصفهانی

نسخه متنی -صفحه : 91/ 79
نمايش فراداده

شكست پير مغان گر سرم به ساغر مي

  • شكست پير مغان گر سرم به ساغر مى ستم به ساغر مي شد نه بر سر من اگر غذاى روح بود بوى مي خوشا رندى نداشت بهره اى آن بوالفضول از حكمت نه لعل راست نه ياقوت را نه مرجان را نماند از شب تاريك غم نشان كه دگر چه ديد هاتف مى كش ندانم از باده چه ديد هاتف مى كش ندانم از باده
  • عجب مدار كه سرها شكسته بر سر مى شكست بر سر من مى فروش ساغر مى كه روح پرورد از بوى روح پرور مى كه وصف آب خضر كرد در برابر مى به چشم اهل بصيرت صفاى جوهر مى طلوع كرد ز خم آفتاب انور مى كه هر چه داشت به عالم گذاشت بر سر مى كه هر چه داشت به عالم گذاشت بر سر مى