ناكاميها
-
زندگى شد من و يك سلسله ناكاميها
بسكه با شاهد ناكاميم الفتها رفت
بخت برگشته ى ما خيره سرى آغازيد
دير جوشى تو در بوته ى هجرانم سوخت
تا كه نامى شدم از نام نبردم سودى
نشود رام سر زلف دل آرامم دل
باده پيمودن و راز از خط ساقى خواندن شهريارا ورق از اشك ندامت ميشوى
شهريارا ورق از اشك ندامت ميشوى
-
مستم از ساغر خون جگر آشاميها
شادكامم دگر از الفت ناكاميها
تا چه بازد دگرم تيره سرانجاميها
ساختم اينهمه تا وارهم از ناميها
گر نمردم من و اين گوشه ى ناكاميها
اى دل از كف ندهى دامن آراميها
خرم از عيش نشابورم و خياميها تا كه نامت نبرد در افق ناميها
تا كه نامت نبرد در افق ناميها