مرغ بهشتى
-
شبى را با من اى ماه سحرخيزان سحركردى
هنوزم از شبستان وفا بوى عبير آيد
صفا كردى و درويشى بميرم خاكپايت را
چو دو مرغ دلاويزى به تنگ هم شديم افسوس
مگر از گوشه ى چشمى وگر طرحى دگر ريزى
به ياد چشم تو انسم بود با لاله ى وحشى
به گردشهاى چشم آسمانى از همان اول به شعر شهريار اكنون سرافشانند در آفاق
به شعر شهريار اكنون سرافشانند در آفاق
-
سحر چون آفتاب از آشيان من سفركردى
كه چون شمع عبيرآگين شبى با من سحركردى
كه شاهى محشتم بودى و با درويش سركردى
هماى من پريدى و مرا بي بال و پر كردى
كه از آن يك نظر بنياد من زير و زبر كردى
غزال من مرا سرگشته ى كوه و كمر كردى
مرا در عشق از اين آفاق گرديها خبركردى چه خوش پيرانه سر ما را به شيدائى سمركردى
چه خوش پيرانه سر ما را به شيدائى سمركردى