غزلیات

محمدحسین شهریار

نسخه متنی -صفحه : 161/ 109
نمايش فراداده

مرغ بهشتى

  • شبى را با من اى ماه سحرخيزان سحركردى هنوزم از شبستان وفا بوى عبير آيد صفا كردى و درويشى بميرم خاكپايت را چو دو مرغ دلاويزى به تنگ هم شديم افسوس مگر از گوشه ى چشمى وگر طرحى دگر ريزى به ياد چشم تو انسم بود با لاله ى وحشى به گردشهاى چشم آسمانى از همان اول به شعر شهريار اكنون سرافشانند در آفاق به شعر شهريار اكنون سرافشانند در آفاق
  • سحر چون آفتاب از آشيان من سفركردى كه چون شمع عبيرآگين شبى با من سحركردى كه شاهى محشتم بودى و با درويش سركردى هماى من پريدى و مرا بي بال و پر كردى كه از آن يك نظر بنياد من زير و زبر كردى غزال من مرا سرگشته ى كوه و كمر كردى مرا در عشق از اين آفاق گرديها خبركردى چه خوش پيرانه سر ما را به شيدائى سمركردى چه خوش پيرانه سر ما را به شيدائى سمركردى