غروب و مهتاب دريا
-
اى ماه شب دريا اى چشمه ى زيبائى
من زشتم و زندانى اما مه رخشنده
افلاك چراغان كن كفاق همه چشمند
سيماى تو روحانى در آينه ى درياست
زركوب كواكب راخال رخ دريا كن
با چنگ خدايان خيز آشفته و شورانگيز
چنگ ابديت را بر ساز مسيحا زن چون خواجه تن تنها با سوز تو دمسازم
چون خواجه تن تنها با سوز تو دمسازم
-
يك چشمه و صد دريا فرى و فريبائى
در پرده نه زيبنده است با آنهمه زيبائى
غوغاى شبابست و آشوب تماشائى
ارزانى دريا باد اين آينه سيمائى
بنگار چو ميناگر اين صفحه ى مينائى
اى زهره ى شهر آشوب اى شهره به شيدائى
گو در نوسان آيد ناقوس كليسائى اى پادشه خوبان داد از غم تنهايى
اى پادشه خوبان داد از غم تنهايى