ساز عبادى
-
تا كى چو باد سربدوانى به واديم
دلتنگ شامگاه و به چشم ستاره بار
چون لاله ام ز شعله ى عشق تو يادگار
مرغ بهشت بودم و افتادمت به دام
چون طفل اشك پرده درى شيوه ى تو بود
فرزند سرفراز خدا را چه عيب داشت
بى تار طره هاى تو مرهم گذار دل
در كوهسار عشق و وفا آبشار غم شب بود و عشق و وادى هجران و شهريار
شب بود و عشق و وادى هجران و شهريار
-
اى كعبه ى مراد ببين نامراديم
گويى چراغ كوكبه بامداديم
داغ ندامتى است كه بر دل نهاديم
اما تو طفل بودى و از دست داديم
پنهان نمي كنم كه ز چشم اوفتاديم
اى مادر فلك كه سيه بخت زاديم
با زخمه ى صبا و سه تار عباديم
خواند به اشك شوقم و گلبانك شاديم ماهى نتافت تا شود از مهر هاديم
ماهى نتافت تا شود از مهر هاديم