غزلیات

محمدحسین شهریار

نسخه متنی -صفحه : 161/ 30
نمايش فراداده

در راه زندگانى

  • جوانى شمع ره كردم كه جويم زندگانى را كنون با بار پيرى آرزومندم كه برگردم به ياد يار ديرين كاروان گم كرده رامانم بهارى بود و ما را هم شبابى و شكر خوابى چه بيدارى تلخى بود از خواب خوش مستى سخن با من نمي گوئى الا اى همزبان دل نسيم زلف جانان كو؟ كه چون برگ خزان ديده به چشم آسمانى گردشى دارى بلاى جان نميرى شهريار از شعر شيرين روان گفتن نميرى شهريار از شعر شيرين روان گفتن
  • نجستم زندگانى را و گم كردم جوانى را به دنبال جوانى كوره راه زندگانى را كه شب در خواب بيند همرهان كاروانى را چه غفلت داشتيم اى گل شبيخون جوانى را كه در كامم به زهرآلود شهد شادمانى را خدايا با كه گويم شكوه ى بى همزبانى را به پاى سرو خود دارم هواى جانفشانى را خدايا بر مگردان اين بلاى آسمانى را كه از آب بقا جوئيد عمر جاودانى را كه از آب بقا جوئيد عمر جاودانى را