زندان زندگى
-
تا هستم اى رفيق ندانى كه كيستم
در آستان مرگ كه زندان زندگيست
پيداست از گلاب سرشكم كه من چو گل
طى شد دو بيست سالم و انگار كن دويست گوهرشناس نيست در اين شهر شهريار
گوهرشناس نيست در اين شهر شهريار
-
روزى سراغ وقت من آئى كه نيستم
تهمت به خويشتن نتوان زد كه زيستم
يك روز خنده كردم و عمرى گريستم
چون بخت و كام نيست چه سود از دويستم من در صف خزف چه بگويم كه چيستم
من در صف خزف چه بگويم كه چيستم