غزلیات

محمدحسین شهریار

نسخه متنی -صفحه : 161/ 99
نمايش فراداده

طغراى امان

  • آمد آن شاهد دل برده و جان بازآورد اشك غم پاك كن اى ديده كه در جوى شباب نوجوانى كه غم دورى او پيرم كرد گل به تاراج خزان رفت و بهارش از نو پرئى را كه به صد آينه افسون نشدى دست عهدى كه زدش بر در دل قفل وفا تير صياد خطا رفت و ز ديوان قضا شهريارا ز خراسان به رى آوردش باز شهريارا ز خراسان به رى آوردش باز
  • جانم از نو به تن آن جان جهان بازآورد آب رفته است كه آن سرو روان بازآورد باز پيرانه سرم بخت جوان بازآورد تاج سر كرد و عليرغم خزان بازآورد دل ديوانه به فرياد و فغان بازآورد درج عفت به همان مهر و نشان بازآورد پيك راز آمد و طغراى امان بازآورد آن خدائى كه هم او از همدان بازآورد آن خدائى كه هم او از همدان بازآورد