دير آمدى كه دست ز دامن ندارمت تا شويمت از آن گل عارض غبار راه عمرى دلم به سينه فشردى در انتظار اين سان كه دارمت چو ليمان نهان ز خلق داغ فراق بين كه طربنامه ى وصال چند است نرخ بوسه به شهر شما كه من دستى كه در فراق تو ميكوفتم به سر اى غم كه حق صحبت ديرينه داشتىروزى كه رفتى از بر بالين شهريار روزى كه رفتى از بر بالين شهريار
جان مژده داده ام كه چوجان در برارمت ابرى شدم ز شوق كه اشگى ببارمت تا دركشم به سينه و در بر فشارمت ترسم بميرم و به رقيبان گذارمت اى لاله رخ به خون جگر مي نگارمت عمرى است كز دو ديده گهر مي شمارمت باور نداشتم كه به گردن درآرمت بارى چو مي روى به خدا مي سپارمتگفتم كه ناله اى كنم و بر سر آرمت گفتم كه ناله اى كنم و بر سر آرمت