زندگى شد من و يك سلسله ناكاميها بسكه با شاهد ناكاميم الفتها رفت بخت برگشته ى ما خيره سرى آغازيد دير جوشى تو در بوته ى هجرانم سوخت تا كه نامى شدم از نام نبردم سودى نشود رام سر زلف دل آرامم دل باده پيمودن و راز از خط ساقى خواندنشهريارا ورق از اشك ندامت ميشوى شهريارا ورق از اشك ندامت ميشوى
مستم از ساغر خون جگر آشاميها شادكامم دگر از الفت ناكاميها تا چه بازد دگرم تيره سرانجاميها ساختم اينهمه تا وارهم از ناميها گر نمردم من و اين گوشه ى ناكاميها اى دل از كف ندهى دامن آراميها خرم از عيش نشابورم و خياميهاتا كه نامت نبرد در افق ناميها تا كه نامت نبرد در افق ناميها