به خاك من گذرى كن چو گل گريبان چاك چو لاله در چمن آمد به پرچمى خونين سرى به خاك فرو برده ام به داغ جگر چو خط به خون شبابت نوشت چين جبين بگير چنگى و راهم بزن به ماهورى به ساقيان طرب گو كه خواجه فرمايد ببوس دفتر شعرى كه دلنشين يابىتو شهريار به راحت برو به خواب ابد تو شهريار به راحت برو به خواب ابد
كه من چو لاله به داغ تو خفته ام در خاك شهيد عشق چرا خود كفن نسازد چاك بدان اميد كه آلاله بردمم از خاك چو پيريت به سرآرند حاكمى سفاك كه ساز من همه راه عراق ميزد و راك اگر شراب خورى جرعه اى فشان بر خاك كه آن دل از پى بوسيدن تو بود هلاككه پاكباخته از رهزنان ندارد باك كه پاكباخته از رهزنان ندارد باك