وحشى شكار
تا كى در انتظار گذارى به زاريم ديشب به ياد زلف تو در پرده هاى ساز بس شكوه كردم از دل ناسازگار خود شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد طبعم شكار آهوى سر در كمند نيست شرمم كشد كه بى تو نفس ميكشم هنوز
شرمم كشد كه بى تو نفس ميكشم هنوز
باز آى بعد از اينهمه چشم انتظاريم جان سوز بود شرح سيه روزگاريم ديشب كه ساز داشت سرسازگاريم چشمى نماند شاهد شب زنده داريم ماند به شير شيوه ى وحشى شكاريم تا زنده ام بس است همين شرمساريم
تا زنده ام بس است همين شرمساريم