به تيره بختى خود كس نه ديدم و نه شنيدم براى گفتن با دوست شكوه ها به دلم بود وگر نگاه اميدى بسوى هيچكسم نيست رفيق اگر تو رسيدى سلام ما برسانى منى كه شاخه و برگم نصيب برق بلا بود يكى شكسته نوازى كن اى نسيم عنايت ز آب ديده چنان آتشم كشيد زبانهگناه اگر رخ مردم سيه كند من مسكين گناه اگر رخ مردم سيه كند من مسكين
ز بخت تيره خدايا چه ديدم و چه كشيدم ولى دريغ كه در روزگار دوست نديدم چرا كه تير ندامت بدوخت چشم اميدم كه من به اهل وفا و مروتى نرسيدم به كشتزار طبيعت ندانم از چه دميدم كه در هواى تو لرزنده تر ز شاخه ى بيدم كه خاك غم به سرافشان چو گرد باد دويدمبه شهر روسيهان، شهريار روى سپيدم به شهر روسيهان، شهريار روى سپيدم