از زندگانيم گله دارد جوانيم دارم هواى صحبت ياران رفته را پرواى پنج روز جهان كى كنم كه عشق چون يوسفم به چاه بيابان غم اسير گوش زمين به ناله ى من نيست آشنا گيرم كه آب و دانه دريغم نداشتند اى لاله ى بهار جوانى كه شد خزان گفتى كه آتشم بنشاني، ولى چه سودشمعم گريست زار به بالين كه شهريار شمعم گريست زار به بالين كه شهريار
شرمنده ى جوانى از اين زندگانيم يارى كن اى اجل كه به ياران رسانيم داده نويد زندگى جاودانيم وز دور مژده ى جرس كاروانيم من طاير شكسته پر آسمانيم چون ميكنند با غم بى همزبانيم از داغ ماتم تو بهار جوانيم برخاستى كه بر سر آتش نشانيممن نيز چون تو همدم سوز نهانيم من نيز چون تو همدم سوز نهانيم