باز شد روزنى از گلشن شيراز به من سروناز ارم از دور به من كرد سلام افق طالع من طلعت باباكوهى است بانى كلك فريدون به قطار از شيراز با سر نامه گشودم در گنجينه ى راز شمعى از شيخ شكفته است شبستان افروز شور عشقى كه نهفته است در اين ساز غزل دل به كنج قفس از حسرت پروازم سوختشهريارا به غزل عشق نگنجد بگذار شهريارا به غزل عشق نگنجد بگذار
ميكشد نرگس و نارنج سرى باز به من جاى آن را كه چنان سرو كند ناز به من كو فروتابد از آن كوه سرافراز به من بار زد قافله ى شكر اهواز به من كه هم از خواجه گشوده است در راز به من گر چه پروانه دهد رخصت پرواز به من عشوه ها مي دهد از پرده شهناز به من گو هم آواز چمن كم دهد آواز به منشرح اين قصه ى جانسوز دهد ساز به من شرح اين قصه ى جانسوز دهد ساز به من