دوش در خواب من آن لاله عذار آمده بود در كهن گلشن طوفانزده ى خاطر من سوسنستان كه هم آهنگ صبا مي رقصيد آسمان همره سنتور سكوت ابدى تيشه ى كوهكن افسانه ى شيرين ميخواند عشق در آينه ى چشم و دلم چون خورشيد سروناز من شيدا كه نيامد در بر خواستم چنگ به دامان زنمش بار دگر لابه ها كردمش از دور و مر هيچ نداشت چشم بگشودم و ديدم ز پس صبح شباب مرده بودم من و اين خاطره ى عشق و شباب آوخ اين عمر فسونكار بجز حسرت نيستشهريار اين ورق از عمر چو درمي پيچيد شهريار اين ورق از عمر چو درمي پيچيد
شاهد عشق و شبابم به كنار آمده بود چمن پرسمن تازه بهار آمده بود غرق بوى گل و غوغاى هزار آمده بود با منش خنده ى خورشيد نار آمده بود هم در آن دامنه خسرو به شكار آمده بود مي درخشيد بدان مژده كه يار آمده بود ديدمش خرم و سرسبز به بار آمده بود نا گه آن گنج روان راهگذار آمده بود آهوى وحشى من پا به فرار آمده بود روز پيرى به لباس شب تار آمده بود روح من بود و پريشان به مزار آمده بود كس ندانست در اينجا به چه كار آمده بودچون شكج خم زلفت به فشار آمده بود چون شكج خم زلفت به فشار آمده بود