سايه جان رفتني استيم بمانيم كه چه درس اين زندگى از بهر ندانستن ماست خود رسيديم به جان نعش عزيزى هر روز آرى اين زهر هلاهل به تشخص هر روز دور سر هلهله و هاله ى شاهين اجل كشتي اى را كه پى غرق شدن ساخته اند بدتر از خواستن اين لطمه ى نتوانستن ما طلسمى كه قضا بسته ندانيم شكست گر رهايى است براى همه خواهيد از غرق ما كه در خانه ى ايمان خدا ننشستيم مرگ يك بار مل ديدم و شيون يك بارشهريارا دگران فاتحه از ما خوانند شهريارا دگران فاتحه از ما خوانند
زنده باشيم و همه روضه بخوانيم كه چه اين همه درس بخوانيم و ندانيم كه چه دوش گيريم و به خاكش برسانيم كه چه بچشيم و به عزيزان بچشانيم كه چه ما به سرگيجه كبوتر بپرانيم كه چه هى به جان كندن از اين ورطه برانيم كه چه هى بخواهيم و رسيدن نتوانيم كه چه كاسه و كوزه سر هم بشكانيم كه چه ورنه تنها خودى از لجه رهانيم كه چه كفر ابليس به كرسى بنشانيم كه چه اين قدر پاى تعلل بكشانيم كه چهما همه از دگران فاتحه خوانيم كه چه ما همه از دگران فاتحه خوانيم كه چه