اى كعبه درى باز بر وى دل ما كن از سينه ى ما سوختگان آينه اى ساز با زيبق اين اشك و به خاكستر اين غم آنجاكه به عشاق دهى درد محبت لنگان به قفاى جرس افتاده ى عشقيم چون زخمه به ساز دل اين پير خميده او در حرم هفت سرا پرده ى عفت در گلشن دل آب و هوائى است بهشتىاز بهر خلائق چه كنى طاعت معبود از بهر خلائق چه كنى طاعت معبود
وى قبله دل و ديده ى ما قبله نما كن وانگاه يكى جلوه در آئينه ى ما كن اين شيشه ى دل آينه ى غيب نما كن دردى هم از اين عاشق دلخسته دوا كن اى قافله سالار نگاهى به قفاكن چنگى زن و آفاق پر از شور و نوا كن خواهى تو بدو بنگرى اى ديده حيا كن گل باش و در اين آب و هوا نشو و نما كنبارى چو عبادت كنى از بهر خدا كن بارى چو عبادت كنى از بهر خدا كن