اگر چه رند و خراب و گداى خانه به دوشم اگر چه چهره به پشت هزار پرده بپوشى چو ديگجوش فقيران بر آتشم من و جمعى فلك خميده نگاهش به من كه با تن چون دوك چنان به خمر و خمار تو خوابناكم و مدهوش صلاى عشق به گوشم سروش داده به طفلىتو شهريار بيان از سكوت نيم شب آموز تو شهريار بيان از سكوت نيم شب آموز
گدائى در عشقت به سلطنت نفروشم توئى كه چشمه ى نوشى من از تو چشم نپوشم گرسنه ى غم عشقند و عاشقند به جوشم چگونه بار امانت نشانده اند به دوشم كه مشكل آورد آشوب رستخيز به هوشم هنوز گوش به فرمان آن صلاى سروشمگمان مبر كه گرم لب تكان نخورد خموشم گمان مبر كه گرم لب تكان نخورد خموشم