به توديع توجان ميخواهد از تن شد جدا حافظ نا خوان توام تا زنده ام اما يقين دارم من از اول كه با خوناب اشك دل وضو كردم تو صاحب خرمنى و من گدايى خوشه چين اما بروى سنگ قبر تو نهادم سينه اى سنگين در اينجا جامه شوقى قبا كردن نه درويشى است تو عشق پاكى و پيوند حسن جاودان دارىمگر دل ميكنم از تو به ياد مهمان به راه انداز مگر دل ميكنم از تو به ياد مهمان به راه انداز
به جان كندن وداعت مى كنم حافظ خداحافظ كه حق چون تو استادى نخواهد شد ادا حافظ نماز عشق را هم با تو كردم اقتدا حافظ به انعام تو شايستن نه حد هر گدا حافظ دو دل با هم سخن گفتند بى صوت و صدا حافظ تهى كن خرقه ام از تن كه جان بايد فدا حافظ نه حسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظكه با حسرت وداعت مي كنم حافظ خداحافظ كه با حسرت وداعت مي كنم حافظ خداحافظ