گندم و گیلاس

منوچهر آتشی

نسخه متنی -صفحه : 67/ 13
نمايش فراداده

شروه

به آوازي مي انديشم

که شبي پر شور

زير پنجره اي به غفلت

خوانده باشم

به دلي

که پشت پنجره گريسته باشد

و به انگشتاني لرزان

که فشرده باشد ميله ها را

در آن کوچه هاي تيره دراز دور نوجواني

چه کسي به شور و شيدايي خوانده است

لحظه اي که کنار پنجره

من به دريا

و ماه درشت پريده رنگ

مي نگريسته ام ؟

ورنه به تاريکترين کوچه هاي رويا

سرگشته چرايم ؟

و چرا به آشيانه و باليني

انديشه نمي کنم

به تاريکترين کوچههاي رويا

که تشويش

چهره به شيشه هاي پنجره چسبانده

و سايه هاي ترديد

هر سويي در تاريکي آويزان است

اين کيست که شوريده وار مي خواند

و ندارد پروايي از نهاد نا ايمن ظلمت ؟

چه کسي را گريانده باشم به آواز

که مي گرياندم اين گونه

هر آواز نوميدانه ولگردي ؟

جايي

دلي آزرده ست از من ؟

بي خبر که دل شوريده ام از هزار جا ؟