گنجشکان که غلغله آغازند
و تذروان به بيشه در آيند
پريان به رودسار گريزند
نيمه ديده نشده رويا
خود را ميان سايه و رنگ هاي گريزان جا مي زند
که به رودخانه گريزد
قطاري گذشته است به سرعت
و دست جداي عروسکي
ميان علف هاي حاشيه ريل
بازمانده به دنبالش
گنجشکان که غلغله آغازند
روياها به رودسار گريزند
و شاعر
سيگار آخريش را
روشن کند
به جرقه نخستين مصراع