گندم و گیلاس

منوچهر آتشی

نسخه متنی -صفحه : 67/ 40
نمايش فراداده

غزل تقدير

خوشتر آنک بخوانم و بخوانم

سنگ بر شانه و دلرها

واپس نمي نگرم

که چه بوده است

به پيش نمي نگرم که چه مانده ست

مي روم و مي خوانم

و نوميدي خود را

به دلشوره نيامده هاي دوردست غنا مي بخشم

آن سوي اين چکاد چکادهايي است

و نفرينياني چون من

سنگ به شانه و آوازخوان فراز مي روند

يا در نشيب تند

سر در پي کولبار نفرين

که اينک بازيچه اي شده است

هياهوگر و رقصان

شتاب گرفته اند

مگر نه آوازشان را مي شنوم ؟

بکوشم و بلندتر بخوانم ترانه ام را

تا غلغله ارکستر عظيم هجاهامان

پژواک هول و هياهو درافکند

کوهسار نفرت و نفرين را

تا دل در دل خدايان نماند

و رگ دررگشان فرو پيچيد از غضب

واپس نمي نگرم

چرا که به ناگزير باز مي گردم

سر در پي کولبار نفرينم

که اينک بازيچه اي است