مردي کنار نهر گريزان
سايه به آب سپرده و دل به هواهاي دور
سنگ برسنگ مي غلتد
و گلها به شتاب
بر آب مي گذرند
و آنکه ايستاده
در نسيم سفر مي کند
سايه به آب سپرده و سر به خيال هاي پريشان