گندم و گیلاس

منوچهر آتشی

نسخه متنی -صفحه : 67/ 54
نمايش فراداده

پيشنهاد

شاعر: بانو

شمشه اي زر سنگين

دلي

و خنجري به سيني سيمين آورده ام

تا چه پسند افتد و چه در نظر آيد ؟

بانوي اول : شمش طلا را مي گيرم

و ترا به مائده اي يکشبه مهمان خواهم کرد

که روياي رنگين دلخواه را

هزار شبت مکرر کند

بانوي دوم : خنجرت را به دريا بينداز

طلا و قلبت را برميداريم

و به شيوه نيکبختان

در سامان هاي سبز دلخواه

به کام مي نشينيم

شوربختي از ميانه مي گريزد

وقتي عشق و عقل يگانه شود

بانوي سوم : سيني و خنجر و طلا را به مزبله انداز

قلبت را مي خواهم و بس که گنج لعل است

و با هر تپشي

به خوابهاي اساطير پرتابم مي کند

من سودازده جنون توام شاعر

بانوي چهرم : ها ها ها

خنجر الماسگون را برميدارم

دل مفلوکت را از هم مي درم

که صادقانه نيرنگ مي بازد

و شمشه زر را به تاراج مي برم

باسيني سيمين

شاعر : پري دشکيش روياهايم

اي راستترين

سر خط دفترهاي ناسروده سروروم

گمشده ام تويي

هزار دفتر و ديوان

بيهوده ميان تو و روياهايم

حايل شدند

پيش آي

سيني به سينه

آماده ام اينک