مرکب خواني
چه حکايت استوحشت از باد مخالف ؟وقتي شرطه قصه ها
شمايلي آشنا ندارد
در اين غرقاب ؟در اين پيجاب ها
که باد هيولا
از شش سو مي
وزد و باد زار از هزار جاي زمهرير
درون چه هراس آن را که به زورق گردباد
به جانب جزيره توفان
لنگر گرفته است ؟رهايم کن بگذار تا به سرعت
شاهيني ديوانه بچرخم به طيف درهم
اين خيل بال و هول در اين منظومه
سرگيجه از آن کهکشان بي
اعتبار که آفتابش از شتاب
شهابي رداي شعله به سر مي
کشد و پاره سنگي سرگشته
جان مي ستاند
از ماه نه بگذار فلاخن بگيرم
از اين ديوانه و بر آبشخور اعتماديآرام کنم گله را
اعتماديکه از حقارت حادثه
قائمه استوار کند
و بايستد بي لرزه در گذر
بادهاي ميان تهيکافي است ني لبکم
بنوازم تا هزار ني لبک
به فغان آيد از توفان ها و فراموش شود
زوزه گرگان خيالي که سراسر رويامان را
خاکستري کرده است
چه حکايت است از چه
بترسم وقتي به زورق گردباد
مي نشيند پرستو تا به برکه اي برسد
من بر کلک ني لبکي
سوار مي شوم تا به ساحل آواز
برسم