شعر
کابوس يا رويا ؟کدام مادر شعرند ؟پس گوشدار اي شاعر روياهاي تابستانيرويا تمامي شعر استشعري که زندگي مي شود
که پيش از قلم و دفتر تو
و دور از قلم و دفتر توزندگي کرده راه رفته و رقصيده است
رودي که از سرچشمه هاي گوناگون
دور و نزديک سيراب مي شود
تا به بستر يگانه اي بلغزد و به راه خود
برود بي آنکه به درخت و گوزن تشنه بينديشد
بي آنکه به دريا و باتلاق بينديشد
خوشا دريا ! و بدا باتلاق البته
کابوس اما
فرزند بلافصل روياست
روياي خشمگيناست
که هراساندن دشمن راباد به گلو مي اندازد کبراوارو نقش مهيب بر سيما مي آفريند
تا مهيب جلوه کند
غضب که فروکش کرد
مار ظريف از ميانه مي گريزد
شعر از رويا زاده نمي شود
هر شعر رويايي است و ما تنها مي نويسيمشيعني شکلش را ترسيم مي کنيم
شکل لحظه ها و حادثه هايش را
شکل حالت هايش را
تا چه مايه تواناييدر انگشت نگار گرمان باشد
يا چه مايه ناتوانيبر اين اساسشعر هنگامي روياست که نگاشته نشده است
و رويا هنگامي شعرست که نگارش يافته است
ورد نه باد هوا خواهد بود
و نيکو نگاشته شود
و نيکو نگشاتن شعر
تعبير خوش رويا را با خود دارد
و تعبير بد آنکه بدنگارش يافته است
ديگر اينکه شعر رويايي است
که ديدنش را به خفتن نيازي نيست
بيدار بيدار
از اتاق به ايوان مي آييبا دمپاييو خواب مي بيني
از پله سرازير مي شويدر حياطاز کنار حوض کوچک مي گذري
و در مي گشاييدر مي گشايي خندان
بر مهماني که در نکوبيده است
و پيامي نداده بوده است
و تومنظرش بوده اي
و او آمده است و تو مي داني که درست آمده است
شانه به شانه او بر مي گرديدر ايوان مي نشينيد
و چاي مي نوشيد
با برگ ريحان و جوانه نارنج
و او راز جهان رادر فنجاني بر توي مي گشايد
فنجاني به کوچکي واژه ايکه همه درياها و توفان ها را
در خود جاي مي دهد
عقيقي سيال و بي قرار
که همه رودخانه هاي جهان در آن جاري است
با رگه هاي در همخون و سبزينه و کهربا
و تمامي جلال الدين ها
تمامي عترت خود را در آن سرنگون کرده اند
تا به چنگ چنگيزيان نيفتند
و خود از ميانه
به دره هاي تقدير تاخته اند
تا وحشت را هميشه
به خيمه گاه خصم
بيدار دارند شعر از رويا زاده نمي شود
شعر رويايي است
که هرگز به خواب نمي رود