همه درياها چشم مرا به دوش مي برند
همه اين دريا هاچه ژرف سبز
چه بي ژرفاي گل آلود
چشم مرا به دوش مي برند
مگر کجاي جهاننشسته اي
اي الهه تنها
بر کدام کرانه که تمامي دريا هاتنها چشم هاي مرا به شنه مي کشند
به هواي کرانه هاي ناپيدا ؟هواي همه کرانه ها باراني است
و بر هر کرانه اي الهه تنها
دو زانو نشسته بر سنگيو دور دست ها را مي کاود
تاريک و خيس و براق
تا دريايي فرا رسد
و بر زانوانش بپخشاند
چشم مرا