ترجيع بندي براي لنگرگاه هميشگي ام : بوشهر
آه اي هميشه بندريابوي خسته اي که گاري بزرگ قصيل خليج را
به سوي شوره زارانبر شانه مي کشاني و هرگز نمي رسانيچه راه بي نهايتيچه مژه هاي تلخ بلندي دارد اين آفتاب
که غوا از سراب مي روياند
و زهر از بيابان مي جوشاند
چه ظهر پر مخافتي
بندر صياد پير خسته يک دنده
که تور سبز دريا را
غران رقص مدهش شوريده ها و شير
بر کتف ها گره زده
با قصد روستاهاي مطرود
مي کشاني هرگز نمي رسانيچه اشتهاي شومي دارد اين آسمان
که مي مکد پرنده و ماهي را
به آروارههاي حريصشو قحط مي تراود
از بزاق پليدشبوشهر خون و قاچاق
بوشهر طاق جني و خونيجن قديم خوني استعمار
بوشهر قهوه خانه و پر حرفيبوشهر مير مهنا
دريانورد عاصي بي پروا
عيار کوچه ها و کوشک هاي پر خطر دريا
که ريسمان گيسوي وحشي را
بر کتف ناوهاي انيران مي تاباني
مغرور مي کشانيتا پيش پاي بيرمي سرفراز
چون کهره هاي قربانيبر خاک افکنيشان
همواره مي کشاني و هرگز نمي رسانيچه قوم بي شکوه فراموشکاريدايدم آنچه مرد تواند داد
اما باور نمي کنند
تاريخ چه کاسب وقيح طلبکاريبوشهر کار و بازار بازار بوي ماهيبوشهر شعر و شروه
بوشهر زار زار در نوحههاي بخشو ي پيرار
بوشهر شوره و شکوه در چله هاي شبنم وشرجيبوشهر بوي ماهيو باز چه رازناک
مي خواند آن غريبه شبگرد
در کنج قهوه خانه کاکيپسين گيني ز بندر بار کردم
غلط کردم که پشت از يار کردم
رسيدم بر سر بست چغادکنشستم گريه بسيار کردم
بوشهر ! آشيانه شوريدگان دريا دل
نادم به شوره و شکوه و فايز به ناله است
باکي به دام غربت و مفتون اسير هجرو آتشي به وادي حيرت
سوداييان بي سر و سامان خويش را
تا چند مي دواني و ... هرگز نمي رساني؟