اکنون که تابستان در گذر است
اکنون که تابستان درگذر است زير چنار روبروي
خانه اتسايه چگونه تنک مي شود
و انتظار چگونه رنگ مي
بازد ؟در نهر پاي چنار ها
سنگي بينداز و
ببين چگونه صدا مي کند
واژه اي که از گلويي
برنيامده ميميرد ؟پسشاخه ارغواني پرتاب کن
تا بي صدا به پرواز
در آيد و بر موج ها سوار شود پندار که به دوردست ها
خواهد رفت و جاييکنار درختي به سحال
خواهد افتاد که مرد خسته نوميدي
برکنده گز کهني
تکيه داده به شاخه ارغواني
مي انديشد که هرگزبه سويش پرتاب نشداکنون که تابستان
درگذر است زير چنار جلو خانه
اتسياه چگونه سبک مي شود تا چون چکاو
کمرنگيپروا کند بي آنکه ديده باشيش؟و عاشق چگونه فراموش
مي شود بي آنکه ارغواني
از بوسه دريافت کرده باشد از آب يا خيال ؟