بيگانه
حضوري گستاخ دارم به ديارتبه شعر و انديشه
يا چشمي داري
بر زخم رگ
که تواند زخم هاي نهانم را ديد
يا سري که تواند دريافت از کدامين ستاره بي نام
از کدام کهکشان سرد شده فرو افتاده ام در اين علفزار به شبنم سرخ آلوده
ماني شهر کوران
حضوري دارم
نه لطيف و نه مانوسبرابر چشمت و رو در روي انديشه ات
خواهي بشناسم و دشنامم گويخواهي نشناسم و بگذر از کنارم
بيگانه