معجزه
شبانان در خوابندگلي مي سوزد در مه
و گرگ خيال خاکستري مبهمي است
که تنها شبنم ها و سوسن ها را
زخم پنجه هايش رنجه مي دارد
شبانان در خوابند
ملحفه رويا ها را نسيم مي لرزاند
سحرگاه پلک مي زند
و باد خاکستر مه را خوش خوشپس مي زند از شعله هاي شقايق
به سيماي مريمانه
يک لمحه سپيده دم را خودي مي نماييو در آفتاب به پرواز در مي آيي