بامداد
گنجشکان که غلغله آغازندو تذروان به بيشه در آيندپريان به رودسار گريزند
نيمه ديده نشده رويا
خود را ميان سايه و رنگ هاي گريزان جا مي زند
که به رودخانه گريزد
قطاري گذشته است به سرعتو دست جداي عروسکي
ميان علف هاي حاشيه ريل
بازمانده به دنبالشگنجشکان که غلغله آغازند
روياها به رودسار گريزند
و شاعر سيگار آخريش را
روشن کند به جرقه نخستين مصراع